نطق دلت که کور باشد
مجالی نمی ماند برای قلم فرسودن
برای نوشتن هزاران نامه بی نام و نشان
به مقصد آسمانی که خدا خانه ات ساخته
حتی اگر تمام لحظه هایت معطر شوند به عطر دعای حسین
و گوشهایت پر شوند از صدای همهمه قافله ای که سوی خدا می رود
از لحظه هایی که ترنم می زند عشق
لای پس کوچه های دل و بارانی می شود احوالت بی اختیار
و شاید عشق امروز
این گونه می خواهد بازی دهد دل را
و این گونه به صف کند واژه ها
و این گونه جان نثاری کند
در راه عشقی که عطر و بویش این چنین پیچیده در نای زندگی...
عطر غریب پرواز یار می آید
و لحظه ها به دوش می کشند بار یک دلواپسی هزار و چند صد ساله را
و دل ها دعاگوی دستانیست که کوچ کرده اند برای لمس زادگاه امیر...
برای توبه و دل شکستن و خود شکستن
برای رفتن و پروازی خونین
برای اسارتی تلخ
برای اسطوره شدن تا ابد...
و دل درگیر است
تا کی
سکوت مطلق نیامدن تو سیاهپوش می کند
لحظه هایی را که خداوند امان داده تا دل ها اهل تو شوند
و در لوای تو حسین وار بر ظلم بتازند
و علی وار با مظلوم مدارا کنند..
چرا نمی آید لحظه هایی
که آرزوی قلب ها
با رضای تو یکی می شوند؟
چرا بر این تقدیر دلمرده
آهنگ ظهور نمی نوازی؟
چرا صف به صف جمعه ها
می روند و روزهای بی تو می شوند قسمت عمر؟
دلتنگم از بغض جمعه هایی
که بی تو
پر از اضطراب
به یأس و غم به گذشته دل می سپارند و همه زندگی می شود
دلی که پر از اعتاب خویش است
اگر لیاقت بود...
این آفتاب روزی این صبح می شد
و زمین به معراج موعود می رفت..
.: Weblog Themes By Pichak :.